بدرود همی کرد مرا آن صنم من
1
بدرود همی کرد مرا آن صنم من
گریان و درآورده مرادست به گردن
2
از زخم دو کف همچو دلش کردم سینه
ور آب دو دیده چو برش کردم دامن
3
رنجور شد از بهر من و روی دژم کرد
کز حسرت آن روی دم سرد زدم من
4
در رویش اثر کرده دم سرد من امروز
چونان که دم گرم در آیینه روشن