-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 وداع یار گرامی نمی توانم کرد که بیش زَهرِ جدایی نمی توانم خورد
2 چه طالع است مرا بر سفر چنین همه سال که روزگار سفر کار ما به جان آورد
3 چو حاصل دگرم نیست جز عذاب فراق زمانه بی هده چندین مرا چه می پرورد
4 طبیب جهد بسی کرد بهرِ علت هِجر ولی چه سود که درمان نمی پذیرد درد
5 چو باد می برد آبشخورم ز خاک به خاک زمانه می کند این ، با زمانه چِتوان کرد
6 مرا مگوی که دل را نصیحتی می کن به دم نمی شود این کوره ی پر آتش سرد
7 وصال دوست چنان مطلق العنان رفته ست که مسرعان نیازش نمی رسند به گرد
8 نزاریا چو همه سال فارغی ز وطن به قول عقل تو البته گِرد عشق مگرد
9 ز رنج محنت غربت هر آنکه خواست خلاص چو گنج کنج سلامت گرفت فارغ و فرد