مرا با دوست می از حکیم نزاری قهستانی غزل 1271

حکیم نزاری قهستانی

آثار حکیم نزاری قهستانی

حکیم نزاری قهستانی

مرا با دوست می افتد به هر وقتی و هر حالی

1 مرا با دوست می افتد به هر وقتی و هر حالی ملاقاتی نمی گویم به هر ماهی و هر سالی

2 نظر بر هر چه اندازم جمال دوست می بینم خیالش پیش چشم من بر استد هم چو تمثالی

3 کسی را دوست می دارم که گر مشاطه حسنش به رویش برکشد نیلی ز غیرت می شوم نالی

4 به سر بر می رود دودم ز آتش خانه ی سینه گر از دفع رقیبانش فتد در وعده اهمالی

5 بیا ای ساقی و ساغر دمادم بر کف من نه پیاپی ده ز پیمانی نیی کم تر ز کیّالی

6 شراب و شاهدم باید که باشد دایم آماده جز اینم در همه عالم به گردن نیست اغلالی

7 مبین گو معترض ما رو به چشم کثرت و ذلت که در مضمون هر نقصان بود پوشیده اکمالی

8 کجا کون و مکان گنجد درون سینه ی آن کس که باشد در دل تنگش ز مهر دوست مثقالی

9 فدای دوست باید شد به رغبت همچو عیاران نباید گشت گرد سر ز هر سو هم چو محتالی

10 ز جان بازان وفا جویند نه از هر تن آسایی که بار عشق بردن را بباید جست حمّالی

11 به پای هر هوسناکی به پایان کی شود این ره ز دستان داستان آید نه از دستان هر زالی

12 بباید روزگاری تا پدید آید به دوران ها مثال لیلی و مجنون سلامانی و ابسالی

13 ملامت گوی را گفتم چه میخواهی نزاری را نزاری می کشد باری نیازی می کند لالی

14 چو مرغی در قفس تا کی بود دل مرده و غم گین بهل تا آشیان گیرد برافشاند پر و بالی

عکس نوشته
کامنت
comment