فلک جناب و ملک خو عماد دولت از مجد همگر قطعه‌ 68

مجد همگر

آثار مجد همگر

مجد همگر

فلک جناب و ملک خو عماد دولت و دین

1 فلک جناب و ملک خو عماد دولت و دین توئی که جاه تو شد ملک جاودانی من

2 به کامکاری تو پشت بخت بنده قویست که کامکاری تست اصل کامرانی من

3 ز حرص مدح تو همچون سهیل لرزانست حسام خاطر چون کوکب یمانی من

4 ز روی معنی ذات تو زان بزرگتر است که گنج یابد در عالم معانی من

5 ز راه حرمان گر دورم از برت دانی که هست خدمت تو غایت امانی من

6 چنانکه رسم بود یک شبی مگر با بخت ز خلق تو گله ای کرد رسم دانی من

7 چو با وی است مرا هر زیان و سود که هست چرا نپرسد احوال سو زیانی من

8 ز رازهای نهان فلک چو باخبر است چراست بیخبر از قصه نهانی من

9 چو داند او که در اقلیم ثالث و رابع ندید گنبد آئینه فام ثانی من

10 چرا مرا ننماید وفا به پیرانسر که در وفای وی آمد به سر جوانی من

11 بسوختم ز پشیمانی و بسی گفتم هزار لعنت بر خام قلتبانی من

12 شدم نفور ز صبر و نفیر کرد دلم ز نفس ساده و از طبع باستانی من

13 سه شب گذشت که تا روز چشم من نغنود ز گریه ها که تو دانی سرشکرانی من

14 بدان صفت که سیه دل سپهر زنگاری نمود رقت بر اشک ارغوانی من

15 چنانکه گیتی نامهربان ترحم کرد بدان سرشک چو باران و مهربانی من

16 سبک دلم به دمی تازه کرد بخت جوان چو دید از پی رنج تو دلگرانی من

17 به مژده گفت کنون غم مدار و بیش منال که یافت صحت پیش آر مژدگانی من

18 نثار کردم بر فرق بخت در و چه در که خود ز چشم و زبان است درفشانی من

19 ترا اگر تبی آسیب زد چنانم من که گریه آیدت از روی زعفرانی من

20 سپهر سفله بر آن است کز دل و چشمم کباب و باده کند بهر میزبانی من

21 چو آب پیشش خوناب چشم و آتش دل چو باد نزدش افغان و قصه خوانی من

22 مگر که در دل سنگین او نمی گیرد به هیچ روی دم گرم و خوش زبانی من

23 منم به عقل غنی و به عمر باقی شاد چه غم خورم که شود نیست جسم فانی من

24 حیات باد ترا دیر و نیز با دولت که در حیات تو بسته ست زندگانی من

25 مراد باد ترا در کنار با شادی که شادکامی تو هست شادکامی من

عکس نوشته
کامنت
comment