1 فلک اندر دمید پنداری باد در آستین ما در تیغ
2 حکم اختر بدو مهابت از آنک هم به تیغ اندرست اختر تیغ
3 به همه حال ها اجل عرض است لیک قایم شده به جوهر تیغ
4 بکند چشم تیغ اگر داری گوهر کلک را برابر تیغ
1 چون ره اندر برگرفتم دلبرم در برگرفت جان به دل مشغول گشت و تن ز جان دل برگرفت
2 خواست تا او پایهای من بگیرد در وداع پای ها زو در کشیدم دست ها بر سر گرفت
1 بهروزبن احمد که وزیر الوزرا شد بشکفت وزارت که سزا جفت سزا شد
2 تا رای چو خورشیدش بر ملک و ملک تافت هر رای که بر روی زمین بود هبا شد
1 ز بار نامه دولت بزرگی آمد سود بدین بشارت فرخنده شاد باید بود
2 نمونه ای ز جلالت به دهر پیدا شد ستاره ای ز سعادت به خلق روی نمود