-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 فغان که عمر سرآمد در انتظار کسی که همچو عمر، دمی بیش نیست یار کسی
2 وفا بوعده گر این است امید گاهان را کسی مباد بعالم امیدوار کسی
3 در آن دیار شدم خاک ره، که ننشیند بدامن کسی از رهروان، غبار کسی
4 بر آن شدم که کنم منع دل ز عشق بتان ولی بدست کسی نیست اختیار کسی
5 مرا چه سود ازین زندگی، که تا بودم نه کس بکار من آمد، نه من بکار کسی
6 نشست غیر به پهلوی او، مباد آن روز که ناکسی بودش جای در کنار کسی
7 چه غم ز بیکسی آذر، جز اینکه میترسم کسی نیاوردم نامه از دیار کسی