- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 فغان که همسفر غیر شد حبیب و برفت مرا گذاشت درین مملکت غریب و برفت
2 چو گفتمش که نصیبم دگر ز لعل تو نیست گشود لب به تبسم که یا نصیب و برفت
3 چو گفتمش که دگر فکر من چه خواهد بود به خنده گفت که فکر رخ حبیب و برفت
4 چو گفتمش که مرا کی ز ذوق خواهد کشت نوید آمدنت گفت عنقریب و برفت
5 رقیب خواست که از پا درآردم او نیز مرا نشاند به کام دل رقیب و برفت
6 نشست برتنم از تاب تب عرق چندان که دست شست ز درمان من طبیب و برفت
7 ز دست محتشم آن گل کشد دامن وصل گذاشت خواری هجران به عندلیب و برفت