- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 فغان از این جهان و ابتلای او که ماندهام عجیب در بلای او
2 بسان دانه خرد گشت پیکرم ازین بزرگ سنگ آسیای او
3 غنا و شادیش به جای دیگران به جای من همه غم و عنای او
4 به جای من چرا بدی همی کند چو من بدی کردهام بهجای او
5 به گوش روزگار بر، فغان من رسید و داد پاسخی سزای او
6 بگفت کاین جهان نه زان قبل بود که ظن بد بری به راستای او
7 جهان چه باشد؟ این زمین و مهر و مه سپهر وکهکشان پر ضیای او
8 روان به راه شغل خویش هر یکی نجسته شغل دیگری ورای او
9 چمیده به اقتضای فعل خویشتن رمیده زان کجا، نه اقتضای او
10 به عضو عضو این جهان چو بنگری گماشته به خدمتی خدای او
11 یکی است چشم و دیگریست دید او یکیست درد و دیگری دوای او
12 وجود تو هم آلتی است زین جهان نهاده بهرکاری اوستای او
13 نگرکه چیست شغل راستین تو در این جهان و عرصهٔ وغای او
14 کسی که شغل راستین خود کند هماره حاصل است مدعای او
15 وگرنه شغل خویشتن هوا کند به خواری و هوان کشد هوای او
16 زمین اگر مدار خود فرو هلد به تنگناکشد فراخنای او
17 وگر قمر ز راه خویش کژ رود فتد ز کار، خنگ بادپای او
18 تو هم گر از وظیفه زآستر شوی بلای دهر بینی و جفای او
19 وظیفه تو چیست اندرین جهان؟ بکوش تا رسی به انتهای او
20 ترا وظیفه خدمتست و مردمی به مردمان و، هیچ نی سوای او
21 چو کژدمی کنی به جای مردمی پذیره شو به زهر جانگزای او