فغان از مردمِ از حکیم نزاری قهستانی غزل 859

حکیم نزاری قهستانی

آثار حکیم نزاری قهستانی

حکیم نزاری قهستانی

فغان از مردمِ چشمم که بیرون می دهد رازم

1 فغان از مردمِ چشمم که بیرون می دهد رازم نمی یارم به کس دیدن چو این دیده ست غمّازم

2 به خاطر یاوه می رانم سخن با هر که می گویم به باطن دوست می بینم نظر با هر که اندازم

3 چنان مستغرقِ شوقم که بی خود می کند ذوقم ز بس مشغولیِ خاطر از آن با کس نپردازم

4 رقیبم گوش می دارد که پیشِ دوست نگذارد به شمشیر از سرِ کویش ندارد هیچکس بازم

5 پدر گفت ای نزاری چند بر آتش توان بودن به وسع و طاقتم چندان که می سوزند می سازم

عکس نوشته
کامنت
comment