ای ز حکمت همه را پشت به کوه از جامی هفت اورنگ 102

ای ز حکمت همه را پشت به کوه

1 ای ز حکمت همه را پشت به کوه نیست بی پشتی ازان هیچ گروه

2 کوه حلم تو صدا احسان است جان مادر تن ازان رقصان است

3 زان نوا مست سماعیم همه جسم و جان کرده وداعیم همه

4 در سماعند چو ما ملک و ملک دور آن بیشتر از دور فلک

5 هر سماعی که نه جاویدانیست نه سماع است که سرگردانیست

6 پاکه با هستی خود کوفتن است فرق خود را به لگد کوفتن است

7 جامی از دست خود از دست شده ست وز لگدکوب خودی پست شده ست

8 از لگدکوب خودش باز رهان وز غم نیک و بدش باز رهان

9 گر چه خود را به یقین جلوه ده است بر جبینش ز گمان صد گره است

10 پرده از چشم یقینش بگشای گره دل ز جبینش بگشای

عکس نوشته
کامنت
comment