1 ای ز نور شرابخانهٔ تو روی آفاق همچو دست کلیم
2 یک صراحی شراب ناب فرست باشد آن نزد همت تو سلیم
3 هست نایاب باده اندر شهر ورنه از دولت تو دارم سیم
1 کارم ز غمت به جان رسیدست فریاد بر آسمان رسیدست
2 نتوان گلهٔ تو کرد اگرچه از دل به سر زبان رسیدست
1 چو کاری ز یارم همی برنیاید چو نوری به کارم همی درنیاید
2 چه باشد که من در غم او سرآیم چو بر من غم او همی سرنیاید
1 یار با من چون سر یاری نداشت ذرهای در دل وفاداری نداشت
2 عاشقان بسیار دیدم در جهان هیچکس کس را بدین خواری نداشت