ای ز مشکین طره ات بر هر دلی بند دگر از جامی غزل 448

ای ز مشکین طره ات بر هر دلی بند دگر

1 ای ز مشکین طره ات بر هر دلی بند دگر رشته جان را به هر موی تو پیوند دگر

2 زلف تو یارب چه زنجیر است کز سودای او هر زمان دیوانه می گردد خردمند دگر

3 چون رهد مسکین دلم زان جعد خم در خم که هست هر خمی صد حلقه و هر حلقه ای بند دگر

4 گر پدر خورشید و مادر ماه باشد فی المثل بر زمین ناید به خوبی چون تو فرزند دگر

5 تا سماع قول مطرب داد پند من حکیم خوش نمی آید که دارم گوش بر پند دگر

6 محتسب سوگندم از می داد و وقت گل رسید وه که می باید شکستن باز سوگند دگر

7 دل گرفت از خانقه جامی ره میخانه پرس تا پی معشوق و می گیریم یک چند دگر

عکس نوشته
کامنت
comment