- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ای ز سنبل خط تو برگل نقاب انداخته زلف شبرنگت بر اوج مه طناب انداخته
2 جعدتر داری به رخ یا راقم خط لبت شسته مشکین لیقه و بر آفتاب انداخته
3 از لبت دل در خیال آب حیوان تشنه ایست برامید آب خود را در سراب انداخته
4 از لطافت روی تو خط می نماید زیر پوست سبزه ترگوییا عکس اندر آب انداخته
5 طره پر خم که شد موی میانت را کمر بر رگ جانم هزاران پیچ و تاب انداخته
6 دل که از غم سوخت از بویش من بیخود خوشم همچو آن مستی که برآتش کباب انداخته
7 ای خوش آن شبها که جامی رخ به پایت سوده است چون تو واقف گشته ای خود را به خواب انداخته