اسراف کاری به نزع اندر بود. از شیخ بهایی کشکول 4

شیخ بهایی

آثار شیخ بهایی

شیخ بهایی

اسراف کاری به نزع اندر بود. و هر بارش که میگفتند بگو: لاالله الا الله، این بیت همی خواند:

اسراف کاری به نزع اندر بود. و هر بارش که میگفتند بگو: لاالله الا الله، این بیت همی خواند: ,

2 دریغا از آن زن که خسته می پرسید راه حمام منجاب از کجاست؟

و سبب آن بود که زنی عفیف و زیباروی بعزم حمام منجاب از خانه خارج شده بود و راه نمیدانست و از رفتن خسته گشته بود. ,

وی مردی را بر درخانه اش دید و از او پرسید: حمام منجاب کجاست؟ مرد به خانه خویش اشاره کرد و گفت: همین جاست. و هنگامی که زن وارد خانه شد، مرد نیز از پی او وارد شد و در را ببست. ,

زن که از مکر او آگاه گشت، خود را شاد و راغب نشان داد و گفت: رو اندکی طعام و بوی خوش بستان و بازگرد. هنگامی که مرد بیرون شد. زن نیز خارج گشت و از او خلاصی یافت. ,

حال بنگر آن خطا چگونه وی را هنگام احتضار از ذکر شهادت مانع آمد. در صورتی که او تنها زنی را بعزم زنا به خانه برده بود و آن کار از او سر نزده بود. ,

معاویه، ابن عباس را - پس از کور شدنش - گفت: شما بنی هاشم را چه می شود که بنابینائی مبتلا می شوید؟ وی پاسخ داد: شما بنی امیه را چه میشود که بکور دلی مبتلا می گردید؟ ,

فایده سبکباری آن است که به وطن اصلی و عالم عقلی زود توان بازگشت. و مراد از حدیث «حب الوطن من الایمان » نیز همین است. ,

و فرموده ی خدای تعالی نیز اشاره به همین معنی است که: یا ایتها النفس المطمئنه ارجعی الی ربک راضیه مرضیه. ,

همان بهوش باش که از واژه ی وطن معنی دمشق و بغداد و مشابه آنها را فهم نکنی. چرا که این شهرها از دنیاست و سرور همگان فرمود: حب الدنیا راس کل حظیئه. ,

از این جایگاه که مردمانش ستمگرانند، بیرون رو و بدل این فرموده ی خدای تبارک و تعالی را درک کن که: من یخرج من بیته مهاجرا الی الله و رسوله ثم یدرکه الموت فقد وقع اجره علی الله و کان الله غفورا رحیما. ,

گروهی وامدار خویش را نزد والی بردند و ادعا کردند که هزار دینار بدیشان بدهکار است. ,

والی از او پرسید: چه میگوئی؟ گفت: ایشان در ادعای خویش صادق اند. اما من خواهان مهلتی ام تا زمین و شتر و گوسفند خویش بفروش رسانم و دین ایشان ایفا کنم. ,

ایشان گفتند: ای والی! او دروغ میگوید و از کم تا زیاد وی را مالی نیست. وامدار گفت: ای والی. شهادتشان را به افلاس من شنیدی، چگونه پس از من مطالبه ی بازپرداخت وام می کنند؟ والی امر داد رهایش کردند. ,

ببغداد مردی دین بسیار برعهده اش بود و مفلس گشته. قاضی دستور داد که هیچ کس بدو وام ندهد، و اگر دهد صبر کند و طلب خواهی ننماید. ,

و گفت که وی را باستری برنشانند و بگردانند تا مردم او را بشناسند و از معامله با وی بپرهیزند. وی را در شهر گرداندند و سپس بدر خانه اش آوردند. ,

هنگامی که فرود آمد، استربان گفت: کرایه ی استر من ده! گفت: ای ابله! از صبح تا کنون بچه کار اندر بودیم؟ ,

بسم الله الرحمن الرحیم. خداوند را بر نعمتهای بیکرانش سپاس و درود بر اشرف اولیاء و پیامبرانش باد. و بعد این شکسته ی بسته، چندی است در بحر خبب که میان عرب مشهور و معروف است و در مابین شعرای عجم غیرمالوف بخاطر فاتر افقر فقرای باب الله، بهاء الدین محمد عاملی رسیده، نفخه ای از نفخات جنون بر صفحات حقایق مشحون او وزیده. ,

رجاء واثق است که اهل استعداد، اکفاهم الله شرالاضداد دامن عفو بر آن درپوشند و در اصلاح معایب آن کوشند و اجرهم علی الله و لاقوه الابالله: ,

20 ای مرکز دایره ی امکان وی زبده ی عالم کون و مکان

21 تو شاه جواهر ناسوتی خورشید مظاهر لاهوتی

22 تا کی ز علایق جسمانی در چاه طبیعت تن مانی

23 صد ملک ز بهر تو چشم براه ای یوسف مصر برآ از چاه

24 تا والی مصر وجود شوی سلطان سریر شهود شوی

25 در روز الست بلی گفتی و امروز به بستر لاخفتی

26 زمعارف عالم عقلی دور بزخارف عالم حس مغرور

27 از موطن اصل نیاری یاد پیوسته به لهو و لعب دل شاد

28 نه اشک روان نه رخ زردی الله الله تو چه بیدردی؟

29 یکدم بخود آی و ببین چه کسی؟ بچه بسته دلی، بکه هم نفسی

30 زین خواب گران بردار سری می پرس ز عالم دل خبری

31 زین رنج عظیم خلاصی جو دستی بدعا بردار و بگو

32 یارب یارب به کریمی تو به صفات کمال رحیمی تو

33 یارب به نبی و وصی و بتول یارب یارب بدو سبط رسول

34 یارب به عبادت زین عباد به زهادت باقر علم رشاد

35 یارب یارب بحق صادق بحق موسی بحق صادق

36 یارب یارب برضا شه دین آن ثامن ضامن اهل یقین

37 یارب به تقی و مقاماتش یارب به نقی و کراماتش

38 یارب به حسن شه بحر و بر بهدایت مهدی دین پرور

39 کاین بنده ی مجرم عاصی را وین غرقه ی بحر معاصی را

40 از قید علایق جسمانی و زبند وساوس شیطانی

41 لطفی بنما و خلاصش کن وز اهل کرامت خاصش کن

42 یارب یارب که بهائی را این بیهده گرد هوائی را

43 که به لهو و لعب شده عمرش صرف ناخوانده ز لوح وفا یک حرف

44 زین غم برهان که گرفتار است در دست هوا و هوس زار است

45 در شغل زخارف دینی دون مانده بهزار اهل مفتون

46 رحمی بنما به دل زارش بگشا زکرم گره از کارش

47 از پیش مران ز در احسان به سعادت ساحت قرب رسان

48 وارسته زدنیی دونش کن سرحلقه ی اهل جنونش کن

49 ای باد صبا به پیام کسی چو به شهر خطا کاران برسی

50 بگذر به محله ی مهجوران وز نفس و هوی زخدا دوران

51 وانگاه بگو به بهائی زار کای نامه سیاه خطا کردار

52 وی عمر تباه خطا پیشه تا چند زنی تو بپا تیشه

53 تا کی باشی بیمار گناه؟ ای مجرم عاصی نامه سیاه

54 شد عمر تو شصت و همان پستی وز باده ی لهو و لعب مستی

55 گفتم که مگر چو به سی برسی یابی خود را دانی چه کسی

56 درسی، درسی ز کلام خدا رهبر نشدت بطریق هدی

57 وز سی به چهل چو شدی واصل جز جهل و زچهل نشدت حاصل

58 در راه خدا قدمی نزدی بر لوح وفا رقمی نزدی

59 مستی ز علائق جسمانی رسوا شده ای و نمیدانی

60 از اهل غرور ببر پیوند خود را به شکسته دلان دربند

61 شیشه چو شکسته شود ابتر جز شیشه دل که شود بهتر

62 ای ساقی باده روحانی زارم ز علایق جسمانی

63 یک لمعه ز عالم نورم بخش یک جرعه زجام طهورم بخش

64 کز سر فکنم به صد آسانی این کهنه لحاف هیولانی

65 ای کرده به علم مجازی خو نشنیده ز علم حقیقی بو

66 سرگرم به حکمت یونانی دلسرد زحکمت ایمانی

67 در علم رسوم چو دل بستی بر اوجت اگر ببرد پستی

68 یک در نگشود ز مفتاحش اشکال افزود ز ایضاحش

69 ز مقاصد آن مقصد نایاب زمطالع آن طالع در خواب

70 راهی ننمود اشاراتش دلشاد نشد ز بشاراتش

71 محصول نداد محصل آن اجمال افزود مفصل آن

72 تا کی زشفاش شفاطلبی؟ وز کاسه ی زهر دوا طلبی

73 تا چند چو نکبتیان مانی بر سفره ی چرکن یونانی؟

74 تا کی به هزار شعف لیسی ته مانده ی کاسه ابلیسی؟

75 سور المومن فرموده نبی از سور ارسطو چه می طلبی؟

76 سور آن جوی که در عرصات ز شفاعت او یابی درجات

77 در راه طریقت او رو کن با نان شریعت او خو کن

78 کان راه در او نه ریب نشکست و آن نان نه شور و نه بی نمک است؟

79 تا چند ز فلسفه ات لافی وین یابس و رطب بهم بافی؟

80 رسوا کردت مابین بشر برهان ثبوت عقل عشر

81 در کف ننهاده بجز بادت برهان تناهی ابعادت

82 زان فکر که شد به هیولا صرف صورت نگرفت از آن یک حرف

83 تصدیق چگونه به این بتوان کاندر ظلمت برود الوان

84 علمی که مطالب آن این است میدان گه فریب شیاطین است

85 تا چند دو اسبه پیش تازی تا کی به مطالعه اش نازی

86 این علم دنی که ترا جان است فضلات فضایل یونان است

87 خود گو تا چند چو خرمگسان لرزی بسر فضلات کسان

88 تا چند ز غایت بی دینی خشت کتبش بر هم چینی

89 اندر پی آن کتب افتاده پشتی به کتاب خدا داده

90 نی رو به شریعت مصطفوی نه دل به طریقت مرتضوی

91 نه بهره زعلم فروع و اصول شرمت بادا زخدا و رسول

92 ساقی ز کرم دو سه پیمانه در ده به بهائی دیوانه

93 زان می که کند مس او اکسیر و علیه یسهل کل عسیر

94 زآن می که اگر به قضا روزی یک جرعه از آن شودش روزی

95 از صفحه خاک رود اثرش وز قمه ی عرش و بسر قبرش

96 ای مانده ز مقصد اصلی دور آگنده دماغ زباد غرور

97 در علم رسوم گرو مانده نشکسته زپای خود این کنده

98 تا چند زنی ز ریاضی لاف تا کی افتی به هزار گزاف

99 زدوایر عشر و دقایق وی هرگز نبری به حقایق پی

100 وز جبر و مقابله و خطاین جبر نقصت نشود فی البین

101 در روز پسین که رسد موعود نرسد ز عراق و رهاوی سود

102 زایل نکند ز تو مغبونی نه شکل عروس و نه مامونی

103 در قبر بوقت سوال و جواب نفعی ندهد بتو اسطرلاب

104 زان ره نبری بدر مقصود فلسش قلب است و فرس نابود

105 از علم رسوم چی میجوئی؟ وندر طلبش تا کی پوئی؟

106 علمی بطلب که ترا فانی سازد ز علایق جسمانی

107 علمی بطلب که بدل نور است سینه ز تجلی آن طور است

108 علمی که از آن چو شوی محفوظ گردد دل تو لوح المحفوظ

109 علمی بطلب که کتابی نیست یعنی ذوقی است، خطایی نیست

110 علمی که نسازدت از دونی محتاج به آلت قانونی

111 علمی بطلب که نماید راه وز سر ازل کندت آگاه

112 علمی بطلب که جدالی نیست حالیست تمام و مقالی نیست

113 علمی که مجادله را سبب است نورش ز چراغ ابو لهب است

114 علمی بطلب که گزافی نیست اجماعی است و خلافی نیست

115 علمی که دهد بتو جان نو علم عشق است ز من بشنو

116 عشق است کلید خزاین جود ساری در همه ذرات وجود

117 غافل تو نشسته به محنت و رنج وندر بغل تو کلید گنج

118 جز حلقه ی عشق مکن در گوش از عشق بکوش

119 علم رسمی همه خذلان است در عشق آویز که علم آن است

120 آن علم زتفرقه برهاند آن علم ترا ز تو بستاند

121 آن علم ترا ببرد برهی کز شرک خفی و جلی برهی

122 آن علم زچون و چرا خالی است سرچشمه ی آن علی عالی است

123 ساقی قدحی زشراب الست که نه خستش پا، نه فشردش دست

124 در ده به بهائی دل خسته آن دل بقیود جهان بسته

125 تا کنده ی حرص زپا شکند وین تخته کلاه از سر فکند

126 عشاق جمالک قد غزقوا فی بحر صفاتک و احترقوا

127 فی باب نوالک قد وقفوا ولغیر جمالک ما عرفوا

128 نیران الفرقه تحرقهم امواج الا دمع تفرقهم

129 گر پای نهند به جای سر در راه طلب زایشان مگذر

130 که نمیدانند زشوق لقا پا را از سر سر را از پا

131 من غیر زلالک ماشربوا و بغیر خیالک ماطربوا

132 صدمات جمالک تفنیهم نفحات وصالک تحییهم

133 کم قداحیواکم قد ماتوا عنهم فی العشق روایات

134 طوبی لفقیر رافقهم بشری لحزین وافقهم

135 یارب یارب که بهائی را آن عمر تباه ریائی را

136 حظی زصداقت ایشان ده توفیق رفاقت ایشاه ده

137 باشد که شود زفنا منشان نه اسم و نه رسم، نه نام و نشان

138 ای داده خلاصه عمر بباد وی گشته به لهو و لعب دل شاد

139 وی مست زجام هوی و هوس یک ره زشراب معاصی بس

140 زین بیش خطیه پناه مباش مرغابی بحر گناه مباش

141 از توبه بشوی گناه و خط وز توبه بجوی نوال و عطا

142 نومید مشو زعفو الله ای مجرم عاصی نامه سیاه

143 گرچه گنه تو ز عد بیش است عفو و کرمش از حد بیش است

144 عفو ازلی که برون ز حد است خواهان گناه فزون ز عد است

145 لیکن چندان در جرم مپیچ که مکان صلح نماند هیچ

146 تا چند کنی ای شیخ کبار توبه تلقین بهائی زار؟

147 گر توبه روز به شب شکند وین توبه بروز دگر فکند

148 عمرش بگذشت بلیت و عسی در توبه صبح شکست مسا

149 ای ساقی دلکش فرخ فال دارم ز حیات هزار ملال

150 در ده قدحی ز شراب طهور بر من بگشا در عیش و سرور

151 که گرفتارم به غم جانکاه زین توبه ی سست بتر زگناه

152 وی ذاکر خاص بلند مقام آزرده دلم ز غم ایام

153 زین ذکر جدید فرح افزای غمهای جهان ز دلم بزدای

154 میگو با ذوق و دل آگاه الله الله الله الله

155 کین ذکر رفیع همایون فر وین نظم بدیع بلند اختر

156 در بحر غریب چه جلوه نمود درهای فرح بر خلق گشود

157 آن را برخوان به نوای حزین وزقمه ی عرش شنو تحسین

158 یارب بکرامت اهل صفا بهدایت پیش روان وفا

159 کاین نامه نامی نیک اثر کاورده ز عالم قدس خبر

160 پیوسته خجسته پیامش کن مقبول خواص و عوامش کن

عکس نوشته
کامنت
comment