مگر دریچهٔ نوری تو یا نتیجهٔ حوری از قاآنی غزل 62

مگر دریچهٔ نوری تو یا نتیجهٔ حوری

1 مگر دریچهٔ نوری تو یا نتیجهٔ حوری که فرق تا به قدم غرق در لطافت و نوری

2 مرا تو مردم چشمی چه غم که غایبی از من حضور عین چه‌ حاجت بود که عین حضوری

3 گمان برند خلایق که حور بچه نزاید خلاف من که یقین دانمت که بچهٔ حوری

4 چو عکس ماه که افتد درون چشمهٔ روشن به‌ چشم من همه‌ نزدیکی و ز من همه‌ دوری

5 به لطف آب حیاتی به طیب باد بهاری به‌ بوی خاک بهشتی به نور آتش‌ طوری

6 چو عشق رهزن عقلی چو عقل زینت روحی چو روح زیور عمری چو عمر مایهٔ سوری

7 بتی نه لعبت چینی تنی نه باد بهاری گلی نه باغ بهشتی مهی نه حور قصوری

8 ز شرم روی تو شاید که آفتاب بگیرد کنون که عنبر سارا دمیدت از گل سوری

9 به عشق دوست کنم ناز بر ملالت دشمن که‌ عشق‌ را نتوان کرد چاره‌ای‌ به صبوری

10 به یک دو جام که قاآنیا ز دوست گرفتی چو جام باده سراپا همه نشاط و سروری

11 بر آستان ولیعهد این جلال ترا بس که روز و شب چو سعادت ز واقفان حضوری

عکس نوشته
کامنت
comment