- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 مگر دریچهٔ نوری تو یا نتیجهٔ حوری که فرق تا به قدم غرق در لطافت و نوری
2 مرا تو مردم چشمی چه غم که غایبی از من حضور عین چه حاجت بود که عین حضوری
3 گمان برند خلایق که حور بچه نزاید خلاف من که یقین دانمت که بچهٔ حوری
4 چو عکس ماه که افتد درون چشمهٔ روشن به چشم من همه نزدیکی و ز من همه دوری
5 به لطف آب حیاتی به طیب باد بهاری به بوی خاک بهشتی به نور آتش طوری
6 چو عشق رهزن عقلی چو عقل زینت روحی چو روح زیور عمری چو عمر مایهٔ سوری
7 بتی نه لعبت چینی تنی نه باد بهاری گلی نه باغ بهشتی مهی نه حور قصوری
8 ز شرم روی تو شاید که آفتاب بگیرد کنون که عنبر سارا دمیدت از گل سوری
9 به عشق دوست کنم ناز بر ملالت دشمن که عشق را نتوان کرد چارهای به صبوری
10 به یک دو جام که قاآنیا ز دوست گرفتی چو جام باده سراپا همه نشاط و سروری
11 بر آستان ولیعهد این جلال ترا بس که روز و شب چو سعادت ز واقفان حضوری