-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 شد مگر معشوق طوسی ناتوان در عیادت رفت پیشش یک جوان
2 فاتحه آغاز کرد آنجایگاه تا دمد بادی بران مجنون راه
3 گفت اگر دادم بخواهی داد تو چون بخوانی بر حق افکن داد تو
4 هیچ درخور نیست این درویش را جمله او را بایدم نه خویش را
5 هرچه هست و بود خواهد بود نیز هست اورا جمله زیبا و عزیز
6 نقد بود آنجا همه چیزی ولیک بندگی و ذل میبایست نیک
7 لاجرم در قالب آدم دمید بندگی رادر خداوندی کشید
8 شور در بازار عالم اوفکند جملهٔآفاق در هم اوفکند
9 صد جهان بد پر خداوندی بزور از جهان بندگی برخاست شور