- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 جز آنکه برد چو شمعت شبی بخانه خویش کدام مرغ زد آتش بآشیانه خویش
2 بسر رسید شب هستیم ز قصه هجر شدم بخواب عدم آخر از فسانه خویش
3 نباشدش اثری اشک من چسان آرم بدام خویش تو را از فریب دانه خویش
4 بیار سوز دلم گوید آه گرم بس است زبان خویش چو آتش مرا زبانه خویش
5 بگلشنی که بود جلوهگاه برق چرا نهیم دل بخس و خار آشیانه خویش
6 کشیدیم قدم از دیده وقت شد که دهد ز گریه چشم تر من بسیل خانه خویش
7 بیاد شاخ گلت ناله میکند چه عجب که عندلیب تو خون گرید از ترانه خویش
8 منم که شور چو بلبل فکندهام مشتاق درین حدیقه ز گلبانگ عاشقانه خویش