-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 مگر ز آن گل شمیمی هست باد صبحگاهی را که دارد این نشاطافزایی و اندوهکاهی را
2 ز دوزخ گو مترسان داغ هجران دیده را زاهد کز آتش نیست باکی دور از آب افتاده ماهی را
3 چو ماهر کس نشد گم در ره عشقت چه میداند غم بیرهبری و محنت گمکردهراهی را
4 ندانی گر ز حرمان زلال وصل خود حالم بیا بنگر تپان در خاک این لبتشنه ماهی را
5 مپرس از صبح و شام کشور بختم که از ظلمت ز هم نشناسد اینجا کس سفیدی و سیاهی را
6 تو از ما فارغی کآسوده ساحل چه میداند چه حال از شورش دریا بود کشتی تباهی را
7 مگر دریابدم موجی وگرنه دست و پایی کو که در بحر افکند این بر کنارافتاده ماهی را
8 نظر چون از رخ مهطلعتان مشتاق بردارم که میبینم در این آیینهها نور الهی را