1 مگر خدا ز رقیبان تو را جدا بکند عجب خیال خوشی کردهام، خدا بکند
2 سزای مردم بیگانه را دهم روزی که روزگار تو را با من آشنا بکند
3 خبر نمیشوی از سوز ما مگر وقتی که آه سوختگان در دل تو جا بکند
4 بر آن سرم که جفای تو را به جان بخرم در این معامله گر عمر من وفا بکند
5 قبول حضرت صاحب دلان نخواهد شد اگر به درد تو دل خواهش دوا بکند
6 پسند خواجه ما هیچ بندهای نشود که قصد بندگی از بهر مدعا بکند
7 طریق عاشقی و رسم دلبری این است که ما وفا بنماییم و او جفا بکند
8 کمال بندگی و عین خواجگی این است که ما خطا بنماییم و او عطا بکند
9 ندانم این دل صدپاره را چه چاره کنم خدا نکرده اگر تیر او خطا بکند
10 به یاد زلف و بناگوش او دلم تا چند شب دراز بنالد، سحر دعا بکند
11 فروغی از پی آن نازنین غزال برو که در قلمرو عشقت غزل سرا بکند
دیدگاهها **