جز حدیث تو من نمی‌دانم از عراقی عشاق‌نامه 8

جز حدیث تو من نمی‌دانم

1 جز حدیث تو من نمی‌دانم خامشی از سخن نمی‌دانم

2 در کمند غم تو پا بستم وز می اشتیاق تو مستم

3 دیدهٔ ما، اگر چه بی‌نور است لیک نزدیک بین هر دور است

4 ساکن است او، مگر تو بشتابی در نیابد، مگر تو دریابی

5 گرچه ما خود نه مرد عشق توایم لیک جویان درد عشق توایم

6 طالبان را ره طلب بگشای راه مقصود را به ما بنمای

7 دل و دنیای خویش در کویت همه دادم به دیدن رویت

8 یارب، این دولتم میسر باد که به دیدار دوست گردم شاد

عکس نوشته
کامنت
comment