- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 جز باد همدمی نه که با او زنم دمی جز باده مونسی نه که از دل برد غمی
2 جز دیده کو به خون رخ ما سرخ میکند در کار ما نکرد کس از مردمی، دمی
3 خوردم هزار زخم ز هر کس به هیچ یک رحمی نکرد بر من مسکین به هر مرهمی
4 دریای عشق در دل ما جوش میزند ز آنجا سحاب دیده ما میکشد نمی
5 سرمست عشق را ز دو عالم فراغت است زیرا که دارد او به سر خویش عالمی
6 زان پیش روی بر در او داشتم که داشت روی زمین غباری و پشت فلک خمی
7 سلمان مگوی را ز دل الا به خود که نیست در زیر پرده فلک امروز مرحمی