بجز مسافر دل کو بشام از آشفتهٔ شیرازی غزل 335

آشفتهٔ شیرازی

آثار آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

بجز مسافر دل کو بشام زلف تو ماند

1 بجز مسافر دل کو بشام زلف تو ماند مسافری بعراق و حجاز و شام نماند

2 گدای میکده نازم که حشمتش ابدیست و گرنه بر کی و جمشید احتشام نماند

3 چنانچه آتش روی تو شعله زد بجهانی بغیر عنبر زلف تو هیچ خام نماند

4 چو کام خویش گرفتم زوصل روی نکو در آرزوی بهشتم هوای کام نماند

5 بپارس تا تو صنم پرده از رخ افکندی بسومنات دگر یک بت از رخام نماند

6 زازدحام دگر وحشیان از آن خم زلف مقام مرغ نوآموز تو بدام نماند

7 همین نه رند خرابات از تو بدنام است بدور عشق تو یک شیخ نیکنام نماند

8 زبسکه بود پریشان چو حال آشفته مرا بزلف تو دیگر ره پیام نماند

9 مرا چو نقطه گرفتند در میان اعدا بغیر تیغ علی دیگر انتقام نماند

عکس نوشته
کامنت
comment