1 مگر ز چشمۀ خورشید روز دولت تو ندید خواهد تا روزگار حشر زوال
1 اگر به تیر مه از جامه بیش باید تیر چرا برهنه شود بوستان چو آید تیر
2 وگر زره نبرد باد بر هوای لطیف چنین که برد زره پاره ها صغیر و کبیر
1 پدید آرد آن سرو بیجاده بر همی گرد عنبر به بیجاده بر
2 ز روی و ز بالا و زلف و لبش خجل شد گل و سرو و مشک و شکر
1 گفتم نشان ده از دهن ای ترک دلستان گفتا ز نیست ، نیست نشان اندرین جهان
2 گفتم که ساعتی ببر من فرونشین گفتا که باد سرد زمانی فرو نشان