1 بجز معنی حسام ملت و دین ای مفاخر به گوهر تو عقول
2 حل هر مشکلی که در سخن است کرده بر خاطر تو جمله حلول
3 از محبان خود بتقصیری خاطر نازکت مباد ملول
4 در عیادت اگر تساهل رفت تو کریمی و عذر من مقبول
5 زان نشد فرصتم بپرسش تو که به مرثیه بوده ام مشغول
1 ای به جان عاشقان خریدارت غمزها نیز کرده بازارت
2 گر کنی قصد کشتن یاران در چنین کارها منم بارت
1 آنکه دل در هوس روز وصال است او را خواب شب در سر اگر هست خیال است او را
2 دل ز چشمش چه شد ار کرد سوال نظری چون نظرهاست در آن جای سوال است او را
1 آن نور دیده یک نظر از من دریغ داشت تیری ز غمزه بر جگر از من دریغ داشت
2 میشد نکو به زخم دگر زخم سینه ام دردا که مرهم دگر از من دریغ داشت