1 جز عشق نیکوان که بود اصل هر اصول باشد مذاهب دگر اندیشه فضول
2 نبود عجب بصید دلم گر بود حریص طفل است و برگرفتن صعوه بود عجول
3 بر اوج کوی او نرسد طایر قیاس در دشت عشق لنگ بود توسن عقول
4 بار امانت غم عشقت بدوش کرد بیچاره آدمی که ظلوم آمد و جهول
5 قاصد میان عاشق و معشوق شرط نیست جز آه در میان نبود دیگری رسول
6 پندش کجا بحلقه مستان اثر کند واعظ که خود عدول نماید زما یقول
7 گو زاهدش براند از کعبه و صفا آنرا که طوف میکده عشق شد قبول
8 قربانیان کوی تو از بس بود فزون ترسم دلت زریختن خون شود ملول
9 از منع پاسبان نکند وهم و از عسس هر کس که راه یافته در پرده اصول
10 خورشید آسمان که بود شمع خاوری خواهد زشمع روی تو پروانه دخول
11 شوقم بجای ماند و تحمل زدست رفت عقلم زوال یافت و العشق لا یزول
12 آشفته کوهها بدل از عشق اوست بار زلفش ببین که بار دلم را شده حمول
13 خورشید مرتضی و جهان جمله ذره اند فرع است کاینات و علی اصل هر اصول
دیدگاهها **