- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بجز از آتش دراز زبان بجز از خامه زبان کوتاه
2 کس نیارست کرد در عالم دو زبانی و سرکشی با شاه
3 لاجرم خاکسار و سرگردان آن به تون رفت و این به آب سیاه
4 در آن اندیشه مه بگداخت تن را که بندد بر سمندش خویشتن را
5 خیالی چند کج باشد کزین عار توان بستن بر اسب او به مسمار
6 عقابش را چو شد زاغ کمان جفت به وصف الحال نیز این شعر میگفت: