- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بغیر دست دل خود که بود بر دستم نبود کس که زکوی تو رخت بربستم
2 هزار خار مغیلان بپا شکستم بیش ولی عزیمت احرام کعبه نشکستم
3 من ارچه شبنمم اما شدم بچشمه مهر اگر چو قطره ام اما ببحر پیوستم
4 بر آتش رخ تو خال تا که خوش بنشست سپندوار بر آتش زشوق ننشستم
5 به همدمان معاشر بده قدح ساقی مرا بخویش بهل کز نگاه تو مستم
6 سر ارچه در قدمش رفت و دین و دل برهش ولی بقاعده کاری نیاید از دستم
7 علاج زخم دل آشفته کرد از لب و گفت که مرهمست گر آشفته خاطرت خستم