بغیر دست دل خود که بود از آشفتهٔ شیرازی غزل 838

آشفتهٔ شیرازی

آثار آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

بغیر دست دل خود که بود بر دستم

1 بغیر دست دل خود که بود بر دستم نبود کس که زکوی تو رخت بربستم

2 هزار خار مغیلان بپا شکستم بیش ولی عزیمت احرام کعبه نشکستم

3 من ارچه شبنمم اما شدم بچشمه مهر اگر چو قطره ام اما ببحر پیوستم

4 بر آتش رخ تو خال تا که خوش بنشست سپندوار بر آتش زشوق ننشستم

5 به همدمان معاشر بده قدح ساقی مرا بخویش بهل کز نگاه تو مستم

6 سر ارچه در قدمش رفت و دین و دل برهش ولی بقاعده کاری نیاید از دستم

7 علاج زخم دل آشفته کرد از لب و گفت که مرهمست گر آشفته خاطرت خستم

عکس نوشته
کامنت
comment