هر کجا زد خیمه چون ماه سپهر آن آفتاب از جامی غزل 85

هر کجا زد خیمه چون ماه سپهر آن آفتاب

1 هر کجا زد خیمه چون ماه سپهر آن آفتاب بیدلان از رشته جان ساختند آن را طناب

2 بس که در هر منزلی آید ز چشمم سیل خون خیمه ها در دیده مردم نماید چون حباب

3 تا نشانم گرد راهش هر طرف تابد عنان پیش پیش خیل او پاشم ز ابر دیده آب

4 او دهد جولان سمند و من در آن غم کز چه رو دست او گیرد عنان یا پای او بوسد رکاب

5 بیش ازین گو آفتاب آن عارض نازک مسوز ورنه آهی برکشم از دل که سوزد آفتاب

6 ز آفتاب آن رخ چه سان پوشد کسی کز نازکی تاب می نارد که بر وی سایه اندازد نقاب

7 جامی از غم مرد چون تاخیر قتلش کرد یار آه کز بخت وی این تاخیر شد عین شتاب

عکس نوشته
کامنت
comment