1 هر چه بستیم و گشودیم عبث هر چه گفتیم و شنودیم عبث
2 راه مقصود به جایی نرسید پای پر آبله سودیم عبث
3 غفلت از حادثهٔ دهر بلاست در ره سیل غنودیم عبث
4 عرصهٔ هر دو جهان تنگ فضاست بال پرواز گشودیم عبث
5 عالمی چهره به ما گشته حزین عبث آیینه زدودیم، عبث
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 تا گشت عدل و رای تو معمار روزگار در هم شکسته شد در و دیوار روزگار
2 از سیل بیخ و بُن کن ظلمت نمانده است آسودگی به سایهٔ دیوار روزگار
1 با همه دعوی اسلام چو اصحاب سعیر روزگاری ست که در دوزخ هندیم اسیر
2 از ضعیفی شدهام چون رگ اندیشه نزار در جوانی شده ام پیرتر از عالم پیر
1 بی باده سیه مست، شب از یاسمن کیست؟ فیض سحر از سینهٔ گل پیرهن کیست؟
2 نظّاره، خیال کِه در آغوش کشیده ست؟ حیران نگهی، آینه دار بدن کیست؟
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به