1 هر چیز که از کون و مکان میگذرد از توست که آن یکان یکان میگذرد
2 گر نیست وجود سد انسان ز چه رو از خویش گذشته، از جهان میگذرد؟
1 بازآی که سینهام کباب است بی روی تو حال دل خراب است
2 دلگرمی من ز دیدن توست این آینه رو بر آفتاب است
1 کعبه عشق است کانجا هیچ محمل ره نیافت کس به جز عاشق در آن وادی و منزل ره نیافت
2 آفتاب آمد که بیند عارضش بیاختیار از هجوم غمزه، از روزن به محفل ره نیافت
1 تا ز رویش گلستان کردم نگاه خویش را خود زدم آتش به دست خود گیاه خویش را
2 شکوهای در دل گذشت از هجر او تیغم سزاست هیچکس چون خود نمیداند گناه خویش را