1 قدم هرکس به راه او نهد منزل نمیخواهد به این بحر آنکه گردد آشنا، ساحل نمیخواهد
2 ازان چون مرغ بسمل میتپم در خاک و خون دایم که بعد از مرگ هم آسودهام قاتل نمیخواهد
3 قبول خاطر ای همدم به دست کس نمیباشد ترا بسیار من میخواهم، اما دل نمیخواهد
4 بنازم اهل همت را که احسان کریم ما دو عالم را به منت میدهد، سایل نمیخواهد
5 حرم از پیش راه عاشقان گو یک طرف بنشین که چون ریگ روان این کاروان منزل نمیخواهد
6 به تنهایی مرا همصحبتان ای کاش بگذارند چراغ لاله را صحراست خوش، محفل نمیخواهد
7 جهان سامان خود را عیبپوش ناقصان دارد که پای خویش را طاووس جز در گِل نمیخواهد
8 سلیم از ناله خود را هر نفس آرم به یاد او ز خود مرغ قفس صیاد را غافل نمیخواهد