-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 هر کسی چیزی به پای آن پسر می افکند شاه ملک افسر گدای ملک سر میافکند
2 آفتاب از پرده پیش از صبح میآید برون چون سحرگه باد از آن رخ پرده بر میافکند
3 سایه میافکند مرغی بر سر مجنون و من وادی دارم که آنجا مرغ پر میافکند
4 چون گریزد از بلا عاشق که آن ابرو کمان ناوک مژگان به دلها بیخبر میافکند
5 سایه از لطف تن پاکش نمیافتد به خاک جامه چون آن نازنین پیکر ز بر میافکند
6 وه که هرچند آن مهم نزدیک میخواهد به لطف بختم از بیطالعی ها دورتر میافکند
7 هرگه آن مه بر ذقن میافکند چوگان زلف محتشم در پای او چون گوی سر میافکند