1 هرکسی را به بر شاه جهان واسطهایست بنده را واسطهای نیست بغیر از کرمت
2 گر ز احسان تو یک عائله معمور شوند به که یک عائله معدوم شوند از ستمت
1 جهان جز که نقش جهاندار نیست جهان را نکوهش سزاوار نیست
2 سراسر جمال است و فر و شکوه بر آن هیچ آهو پدیدار نیست
1 وزیر فرهنگ ای جسم فضل و جان ادب کز اصطناع تو معمور شد جهان ادب
2 ز زخم حادثه، لطف تو شد حصار هنر به جاه و مرتبه، عهد تو شد ضمان ادب
1 ز دانایی بنالد مرد دانا که دانا را خرد بندی است برپا
2 ز سیری کرده قی در هند، راجه گرسنه خفته «روسو» در اروپا