هرکس به روز نیک مرا غمگسار از عرفی شیرازی غزل 321

عرفی شیرازی

آثار عرفی شیرازی

عرفی شیرازی

هرکس به روز نیک مرا غمگسار شد

1 هرکس به روز نیک مرا غمگسار شد در روز بد مرا دژم روزگار شد

2 ساقی توئی و ساده دلی بین که شیخ شهر باور نمی کند که ملک میگسار شد

3 بنمای رخ که چهره نمی داند از نقاب چشمی که مست گریهٔ بی اختیار شد

4 بی ذوق در طریق عمل کامل اوفتاد زد تکیه بر قناعت و امیدوار شد

5 بعد از هزار جام قدح نوش، ذوق را عادت به درد سر شد و دفع خمار شد

6 حسن از عمل نتیجهٔ شرم است و بازگشت نی هر که خون چکاند ز رخ شرمسار شد

7 جز با گریستن مژه ای در جهان نبود آن هم ز حرص مردم دیدهٔ ما ناگوار شد

8 هر چند دست و پا زدم، آشفته تر شدم ساکن شدم در میانهٔ دریاکنار شد

9 عرفی بسی ملاف که بر چرخ تاختم مردی کنون بتاز که بختی سوار شد

عکس نوشته
کامنت
comment