هر نازنین که بینم جولان کنان به از جامی غزل 972

هر نازنین که بینم جولان کنان به راهی

1 هر نازنین که بینم جولان کنان به راهی آهی ز دل برآرم بر یاد کج کلاهی

2 چون آن دو هفته مه را همچون مه دو هفته هر هفته دید نتوان قانع شدم به ماهی

3 تسکین چگونه یابد شوقم که در گذرها از دور بینم او را وان نیز گاه گاهی

4 از خاک سربرآرم گر بگذرد به خاکم زانسان که روید از گل در پای گیاهی

5 زین ره گذشت گویی آن غمزه زن که هر سو در خون و خاک غلطان افتاده بی گناهی

6 صد حرف غم نوشتم در دل چو نامه وان را خواهم فکند سویش همراه تیر آهی

7 جامی فکن به خواری خود را به خاک کویش باشد به چشم رحمت سویت کند نگاهی

عکس نوشته
کامنت
comment