هر دم ار تیرت فتادی بر دلم از جامی غزل 641

هر دم ار تیرت فتادی بر دلم

1 هر دم ار تیرت فتادی بر دلم صد در رحمت گشادی بر دلم

2 چون فروغ آفتاب از هر دری پرتو رویت فتادی بر دلم

3 سر حسنت را که بودی آینه گر نه خود را جلوه دادی بر دلم

4 دل به فریاد آمدی از دست تو گر نه تو دستی نهادی بر دلم

5 سینه از غم چاک شد خیز ای رقیب تا خورد یک لحظه بادی بر دلم

6 دیده عمدا بستم از خوبان ولی نیست چندان اعتمادی بر دلم

7 تا مراد من چو جامی یاد توست شد فرامش هر مرادی بر دلم

عکس نوشته
کامنت
comment