1 هر دم زدنی فلک دگرگون گردد هر دون سخی ای و هر سخی دون گردد
2 زاندیشه آنک تا دگر چون گردد دل در بر زیرکان همی خون گردد
1 یارب به عفو توست امید نجات ما بپذیر عذر و در گذر از سیئات ما
2 اِرحم به فضل خود که ندارد تعلقی الا به رحمت تو حیات و ممات ما
1 به سرنمی شود از روی شاهدان ما را نشاط و خوش دلی و عشرت و تماشا را
2 غلام سیم برانم که وقت دل بردن به لطف در سخن آرند سنگ خارا را
1 مرا چو وصل تو تشریف بار داد امشب بیار باده و گوهر هرچه باد امشب
2 کمند زلف تو وجام باده هر دو به کف رقیب را چه بماند به دست ، باد امشب