1 هر بوی که از مشک و قرنقل شنوی از دولت آن زلف چو سنبل شنوی
2 چون نغمه بلبل از پی گل شنوی گل گفته بود هر چه ز بلبل شنوی
1 هوای وصل جانانم گرفتست غم دلبر دل و جانم گرفتست
2 دل و دلبر نمی بینم چه دانی که چون سودای ایشانم گرفتست
1 می بنازد باز گوئی خطه هندوستان شکر حق گوید همی بسیار و هستش جای آن
2 هم حریمش روشنائی می دهد بر آفتاب هم زمینش سرفرازی می کند بر آسمان
1 آرامش و رامش همگان را بدر ماست بخشایش و بخشش ره جد و پدر ماست
2 گر در سهریم از جهت خلق سزد آن کین خفتن فتنه ز فراوان سهر ماست