1 هر گه که گذر کنم بر آب صافی وز شوق نظر کنم در آب صافی
2 چندان گریم که آب صافی گردد از خون دو چشم من شراب صافی
اولین نفری باشید که نظر میدهید ✨
1 یار ما محملنشین و ساربان مستعجل است چون روان گردم که زاب دیده پایم در گل است
2 میرود من در پیَش فریاد میدارم ولیک همچو آواز جرس فریاد ما بیحاصل است
1 بوسهای را گر به جان شاید خرید جان بباید داد روز من یزید
2 یافتن معشوق را چون ممکن است از وصال امید نتوانم برید
1 جان را به جای زلفت جای دگر نباشد زین منزل خوش او را عزم سفر نباشد
2 جانا دلم ربودی گویی خبر ندارم در زلف خود طلب کن زانجا به در نباشد
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به
دیدگاهها **