- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 هرگه از تب زرد یابم گلعذار خویش را در خزان رو کرده بینم نو بهار خویش را
2 در عرق افتد چو جسم ناتوانش بنگرم غرقه بحر بلا جان نزار خویش را
3 از حرارت چون شود نازک تنش در اضطراب کی توانم بست چشم اشکبار خویش را
4 کاشکی تب خاله از لعلش به دندان برکنم تا کنم فارغ ز رنجش لعل یار خویش را
5 عمر من چه بود به عمر او فزایی ای سپهر تا حیات و جان فدا سازم نگار خویش را
6 روزگارم تیره شد از رنج آن مه کی شود تا دگر بینم صفایی روزگار خویش را
7 فانیا چون خوشترش یابی به رسم تهنیت برفشان از جان به پای او نثار خویش را