- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 هر نیر که بر سینه ام آن فتنه گر انداخت دل شهل گرفت آن همه چون بر سپر انداخت
2 دلخته نشد عاشق از آن نیر و نیازرد دلخته از آن شد که به روز دگر انداخت
3 زآن نیر که انداخت کسی دور به دعوی ما را ز خود آن شوخ از آن دورتر انداخت
4 باز آمد و بر نیر دگر چشم دگر دوخت هر صید که آن غمزه به تیر نظر انداخت
5 تا مرغ چرا بست پر خویش بر آن تیر مرغ دلم از حسرت آن بال و پر انداخت
6 عاشق به دو صد زخم چو قانع نشد از یار یک نیر چه باشد سوی باران اگر انداخت
7 نبرت به دل ریش کمال آمد و گم شد خواهی که شود بافته باید دگر انداخت