هر شب به پاسبان تو جان در میان نهم از جامی غزل 699

هر شب به پاسبان تو جان در میان نهم

1 هر شب به پاسبان تو جان در میان نهم آنگه رخ نیاز بر آن آستان نهم

2 گفتی رخم ببین و به جان منتم بکش فرمان برم به دیده و منت به جهان نهم

3 پای مرا به قید وفا استوار کن زان پیش کز جفای تو سر در جهان نهم

4 شبها ز شوق روی تو با چشم اشکبار بنشینم و نظر به مه آسمان نهم

5 هر غم که یابم از تو نهان سازمش به دل وانگه بر او ز داغ تو مهر و نشان نهم

6 مپسند کز تو صید بود بهره مند و من محروم وار چشم به تیر و کمان نهم

7 جامی ز شیخ صومعه نگشود سر عشق آن به که رو به خدمت پیر مغان نهم

عکس نوشته
کامنت
comment