هر شب دل پر خونم بر خاک درت افتد از عراقی غزل 50

هر شب دل پر خونم بر خاک درت افتد

1 هر شب دل پر خونم بر خاک درت افتد باشد که چو روز آید بروی گذرت افتد

2 زیبد که ز درگاهت نومید نگردد باز آن کس که به امیدی بر خاک درت افتد

3 آیم به درت افتم، تا جور کنی کمتر از بخت بدم گویی خود بیشترت افتد

4 من خاک شوم، جانا، در رهگذرت افتم آخر به غلط روزی بر من گذرت افتد

5 گفتم که: بده دادم، بیداد فزون کردی بد رفت، ندانستم، گفتم: مگرت افتد

6 در عمر اگر یک دم خواهی که دهی دادم ناگاه چو وابینی رایی دگرت افتد

7 کم نال، عراقی، زانک این قصهٔ درد تو گر شرح دهی عمری، هم مختصرت افتد

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر