هر شب افروخته از آتش دل مشعله ها از جامی غزل 19

هر شب افروخته از آتش دل مشعله ها

1 هر شب افروخته از آتش دل مشعله ها رود از کوی غمت سوی عدم قافله ها

2 دلم از پرتو خورشید رخت قندیلی ست کز سر زلف تو آویخته با سلسله ها

3 شرح اسرار خرابات نداند همه کس هم مگر پیر مغان حل کند این مسئله ها

4 در ره فقر و فنا بی مدد عشق مرو که کمینگاه حوادث بود این مرحله ها

5 گفت و گوی خرد از حد بگذشت ای ساقی باده در ده که ندارم سر این مشغله ها

6 ساعتی گوش رضا سوی من دلشده نه کامشب از دست تو هم پیش تو دارم گله ها

7 واقف از سر خرابات جز آن مست نشد که به میخانه برآورد چو جامی چله ها

عکس نوشته
کامنت
comment