هر شب از آتش رخسار تو سوزم چو چراغ از جامی غزل 521

هر شب از آتش رخسار تو سوزم چو چراغ

1 هر شب از آتش رخسار تو سوزم چو چراغ رود از فکر سرزلف تو دودم به دماغ

2 سوزم از رشک چه سوزد کسی از داغ غمت هر کس از داغ غمی سوزد و من از غم داغ

3 سایه بر عارض گلرنگ تو انداخته زلف بر گل و لاله ز پر چتر سیه ساختمان زاغ

4 موسم گل در باغم چه گشایند به روی غنچه ای نیست دل من که گشاید در باغ

5 چای برداشتم از دامن هر شغل که بود تا به یاد تو نشستم پی زانوی فراغ

6 بوی پیراهنت از باد صبا می جستم به گریبان گل و جیب سمن داد سراغ

7 جامی از نطق زبان بست چو نشناسد کس نکته طوطی شکرشکن از کاغ کلاغ

عکس نوشته
کامنت
comment