هر شب از ایوان از حکیم نزاری قهستانی غزل 999

حکیم نزاری قهستانی

آثار حکیم نزاری قهستانی

حکیم نزاری قهستانی

هر شب از ایوان به کیوان بگذرد فریادِ من

1 هر شب از ایوان به کیوان بگذرد فریادِ من هر زمان در موجِ خون افتد دلِ ناشادِ من

2 یا رب از من هیچ یاد آورد آنک از نزدِ‌ او تا برفتم یک نفس هرگز نرفت از یاد من

3 جور هجران می‌کشم بر بویِ‌ آن کز وصلِ‌ او باز بستاند شبی دیگر زمانه دادِ من

4 عشق هر بارِ دگر بر من اساسی می‌نهاد آمده‌ست این بار تا بر هم زند بنیادِ من

5 با خردمندان اگر الفت ندارم باک نیست عشق بر من عرضه کرد اوّل قدم استادِ من

6 زین کمندم حالیا باری خلاصی روی نیست محکم افتاده‌ست قیدِ خاطرِ آزادِ من

7 در نمی‌گنجد نزاری خانه بگرفته‌ست دوست رخت گو بیرون بر از کنجِ خیال آبادِ من

عکس نوشته
کامنت
comment