1 هر کو به هنر کند مباهات یا فخر آرد به فضل و خامه
2 از فقر سیاه رو چو کلکست وز پشت شکسته همچو نامه
3 باشد چو قلم تهیّ و عریان پشت و شکمش زنان و جامعه
4 انگشت محاسبانه دارد زان باشد زرد رخ شمامه
اولین نفری باشید که نظر میدهید ✨
1 دلم از آتش غم چنان می گدازد که شکّر در آب روان می گدازد
2 چو سایه ز خورشید هستیّ بنده ز مهرت زمان تا زمان می گدازد
1 آه کان قاعدۀ وصل چنان هم بنماند زان همه عیش و طرب نام و نشان هم بنماند
2 اشک من خود سپری بود و لیکن گه گاه مددی بود ز خون دل و آن هم بنماند
1 شاخ سر سبز و چمن دلشادست عالم از عدل بهار آباد است
2 غنچه تا روی به صحرا آورد گرهی ا ر دل بگشادست
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به
دیدگاهها **