1 هر کرا با خود مصاحب میکنی بنگرش تا خویشتن چون میزید
2 گر بقدر حال سامانیش هست میل او کن کو بقانون میزید
3 ور نباشد رونقی در کار او ز آنکه حد-اوست افزون میزید
4 سالها گر تربیت خواهیش کرد همچنان باشد که اکنون میزید
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 ایخنده زنان بر مه انور رخ تو وی غیرت آفتاب خاور رخ تو
2 در حشر که مشغولی هرکس بخودست دزدیده مرا نظر بود بر رخ تو
1 خرم دلی که مجمع سودای حیدرست فرخ سری که خاک کف پای حیدرست
2 جائیکه جبرئیل بدانجا نمیرسد برتر هزار مرتبه ز آن جای حیدرست
1 آن پریچهره که صد عاشق زارش باشد همچو من بسته بهر موی هزارش باشد
2 آتشی در دل من قهر تو افروخت چنانک شعله صاعقه برقی ز شرارش باشد
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به