1 هر کرا خواندی از نکویانش لاجرم نیست عهد و پیمانش
2 هر که سرو و گلش در ایوانست نرود دل بسوی بستانش
3 چشم هر کاو بر آن دو ابرو دوخت گو بکن سینه وقف پیکانش
4 مور بگرفت خاتم لعلش آن که بد حشمت سلیمانش
5 معجز عیسویش در لب نوش دست موسی است در گریبانش
6 حلقه زد زلف تا که بر رویت عقل پنداشت چشم حیرانش
7 من و ساقی حوروش در باغ زاهد و خلد و حور و غلمانش
8 کی مرا ره دهد بچاه ذقن آنکه یوسف بود بزندانش
9 در دل آشفته را بسی گره است از خم طره پریشانش
دیدگاهها **