1 هر کرا بار میدهد یارش دامن وصل گونگه دارش
2 تلخ شد کام کوهکن شیرین زنده کن زآن لب شکربارش
3 سرو پابست او شود چو تزرو در چمن بنگرد چو رفتارش
4 دل چو مستسقی و لب تو فرات تشنه ام بوسم از دو صد بارش
5 میبرد نام غیر را بنگر لب شیرین تلخ گفتارش
6 بود یک گونه اش کم از دگری خال مشکین فزود مقدارش
7 یوسف آمد بمصر چهره مپوش بشکنی تا که نرخ بازارش
8 قدر مقدار یار زآن بیش است که بود جا بکوی اغیارش
9 دل آشفته وقف طره تست گر کنی شاد یا که آزارش
10 لیک گاهی دلش بدست آور که بود با علی سر و کارش
11 آن شه عرش آشیان که بود عرش سایه نشین دیوارش
دیدگاهها **